غرب آن بخشي از جهان بود كه در دو سوي آتلانتيك (اقيانوس اطلس) قرار داشت؛ از دو جنگ جهاني قرن بيستم زاييده شد، نظم بينالمللي را در طول 4دهه جنگ سرد بازتعريف كرد و سپس سيطرهاش بر جهان را مستحكم كرد؛ دستكم تا به امروز.
غرب را نبايد با «مغربزمين» اشتباه گرفت. غرب در واقع فرهنگ و هنجارهاي خود را از تمدن مغربزمين گرفته اما در طول زمان اينها هم دچار تغييراتي شده است. شاكله اصلي مغربزمين در طول قرنها در منطقه مديترانه و شمال آلپ شكل گرفته است اما «غرب» مربوط به جغرافياي دو سوي آتلانتيك است؛ غرب فرزند قرن بيستم است.
جنگ جهاني اول كه آغاز شد، يك درگيري اروپايي ميان دولتهاي محور شامل اتريش، مجارستان، آلمان، بلغارستان و عثماني از يك طرف و بريتانيا، فرانسه و روسيه از طرف ديگر بود. در سال1917 اين جنگ همزمان با ورود آمريكاييها به ماجرا، به يك جنگ جهاني واقعي تبديل شد. اين نقطه تولد آن چيزي است كه بهعنوان «غرب» ميشناسيمش.
اما ميتوان گفت كه در جنگ جهاني دوم بود كه غرب شناسنامهدار شد. در سال1941 پس از آنكه آلمان نازي به اتحاد جماهير شوروي حمله كرد، وينستون چرچيل نخستوزير بريتانيا و فرانكلين روزولت رئيسجمهور آمريكا روي عرشه ناوي در اقيانوس اطلس ديدار كردند و منشور آتلانتيك را به امضا رساندند. اين منشور سپس سنگ بناي تشكيل ناتو شد كه طي 4دهه بعد توانست كشورهاي عضو را در مقابل تهديد ناشي از شوروي در امان نگه دارد و تا به امروز هم امنيت اروپا را تأمين كرده است.
دقيقتر بخواهيم بگوييم، غرب زماني پايهگذاري شد كه آمريكا تصميم گرفت به دفاع از متحدانش برخيزد. نظم موجود در دنياي غرب بدون ايفاي نقش از سوي آمريكا دوامي نخواهد داشت و اين درست همان چيزي است كه احتمالا در دوره رياستجمهوري دونالد ترامپ بهشدت در خطر خواهد بود. در چنين شرايطي، اين آينده غرب است كه مورد تهديد قرار ميگيرد.
كسي نميداند كه سياست خارجي آمريكا در دوره رياستجمهوري ترامپ به كدام سمت و سو خواهد رفت. اما دستكم دو فرضيه را ميتوان مطرح كرد. اول اينكه حضور او در قدرت، سياست داخلي و خارجي آمريكا را مختل ميكند. فراموش نكنيم كه ترامپ با پيروزي در انتخابات تمام قواعد موجود در فضاي سياسي آمريكا را زير سؤال برد. او هم هيلاري كلينتون نامزد حزب رقيب را شكست داد، هم ساختار قدرت حاكم بر حزب جمهوريخواه را.
فرضيه دوم اين است كه تصور كنيم ترامپ واقعا قصد دارد به سمت اجراي شعارهايش برود و تصميم دارد بار ديگر آمريكا را به يك كشور قدرتمند تبديل كند. دونالد ريگان، رئيسجمهور پيشين آمريكا، هم همان قول را داده بود. ريگان در شرايطي به سمت اجراي اين ايده رفت كه آمريكا در اوج جنگ سرد قرار داشت و ميتوانست يك رويكرد قدرتطلبانه و هژمونيك داشته باشد. ريگان آنقدر در رقابتهاي تسليحاتي پيش رفت كه حريف كم آورد و اين رويكرد در نهايت هم به سقوط شوروي منجر شد. ترامپ اما فضاي لازم براي تبديل آمريكا به يك قدرت هژمون را ندارد. برعكس، او در طول مبارزات انتخاباتياش بارها دولت آمريكا را بهخاطر حضورش در جنگهاي خاورميانه مورد انتقاد قرار داده است. هواداران او چيزي جز خروج آمريكا از مخمصههاي كنوني و دوري كردن از ايده رهبري جهان نميخواهند. آمريكا ميتواند قدرتمند باشد اما اگر تصميم بگيرد از درگيريهاي جهان خارج شود و در گوشهاي سياستهاي انزواگرايانهاش را دنبال كند، ديگر امكان دفاع از كشورهاي غربي را نخواهد داشت؛ ديگر نميتواند حامي آن نظم بينالمللي باشد كه تاكنون بر مبناي بازار آزاد و جهاني شدن جاري بوده است.
سؤالي كه باقي ميماند اين است كه تغيير در سياستهاي آمريكا با چه سرعتي عملي خواهد شد و اين تغييرات چقدر بزرگ خواهد بود. ترامپ قول داده آمريكا را از توافق موسوم به توافق تجاري اقيانوس آرام خارج كند. براساس اين توافق كه سال گذشته در ميان ۱۲كشور حاصل شد، كشورهاي عضو كه كشورهاي اطراف اقيانوس آرام هستند قادر ميشوند مبادلات تجاري خود را با تعرفهاي بسيار كمتر از تعرفه كنوني انجام دهند. او چه بخواهد چه نخواهد، اين اقدامش هديهاي بزرگ براي چين خواهد بود. او ميتواند از حضور و تأثيرگذاري آمريكا در درياي جنوبي چين هم كم كند و يك هديه بزرگ ديگر به چينيها بدهد. درصورتيكه سايتهاي ترامپ در زمينه اقتصاد جهاني نيز به اين سمت بروند، چين احتمالا در بازار جهاني خود را بيرقيب و بيهمتا ميبيند.
در خاورميانه، اگر ترامپ تصميم بگيرد در مقابل روسيه كوتاه بيايد، آنگاه تكليف اوكراين، اروپاي شرقي و قفقاز چه خواهد شد؟ شايد هم بايد منتظر برگزاري كنفرانس «يالتا 2» باشيم و نفوذ روسيه و پوتين را بر بخشي از اروپا بپذيريم.
هنوز در مورد تصميم دونالد ترامپ درباره تغيير سياست خارجي آمريكا چيزي نميدانيم. اين موضوع به رفتار دمكراتها و همچنين جمهوريخواهان مخالف ترامپ در كنگره هم بستگي دارد. مردم آمريكا هم البته نقش مهمي ايفا خواهند كرد. بايد ديد آيا آنها راضي به عقب نشيني آمريكا از عرصه بينالمللي ميشوند يا خير.
به هر حال فارغ از همه اين نكاتي كه به آنها اشاره شد، بايد در تحليل شرايط موجود در سياست بينالملل واقعبين بود. اروپا بسيار ضعيفتر از آن است كه بتواند درصورت عدمحضور آمريكا در عرصه بينالمللي جاي اين كشور را پر كند. كشورهاي اروپايي متفرقتر از آن هستند كه بتوانند چنين كنند. بدون رهبري آمريكا، غرب به آن معنا كه گفته شد، نميتواند به حيات خود ادامه دهد و بهزودي در برابر چشمان همه ما از هم خواهد پاشيد.
خب، ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه بعد از آنچه ميشود؟ بدون شك چين دارد براي پذيرفتن نقش رهبري آمريكا در جهان آماده ميشود. چينيها قصد دارند جاي آمريكا را در معادلات جهاني بگيرند. در اروپا، مليگرايان افراطي از دخمهشان بيرون آمدهاند. زمانش كه فرا برسد آنها هم ارواح پليدشان را به جان اروپا - و البته همه جهان - خواهند انداخت.
نظر شما